عکسشو تو گوشیت هی نگاه کنی واسه بار هزارم.....
انگار تا حالا ندیدیش ، بوسش کنی محکم مث دیوونه ها ، بگی خو آخه دلم همیشه یه ذره میشه براش ، بغض کنی و اشکات بریزه.....
شمارشو با ذوق بگیری شاید اینبار جوابتو داد… شاید با مهربونی بگه جونم....
شاید… شاید… شاید.....
همین شاید گفتنات... باز هم همین صدای مسخره تو گوشت می پیچه… مشترک مورد نظر پاسخگو نمی باشد ، لطفا مجددا بمیرید.....
گفتـــــــــــــم شاید ندیــــــــــــــــدنت از خــــــــــــــــــاطره ات دورم کنه
دیــــــــــــــــــــــــدم ندیدنت فقط میتونه کــــــــــــــــــــورم کنـــــــــــــــــــــــــه
گـــــــــــــــــــــــــــــفتم صداتو نشنوم شاید که از یادم بــــــــــــــــــــــــری
دیدم تو گوشـــــــــــــــــــــــــهام جـز صدات نیســـــــــــــــت صدای دیـــــــــــــــــــــگری
نـــــــــــــــــــــــــدیدن و نشــــــــــــــــــــــنیدنت عشقمـــــــــــــــــمو از یاد نبـــــــــــــــــرد
فقــــــــــــــــــــــــــط دونستــــــــــــــــــــم بی تو دل ، پر پر شـــــــــــد گــــــــــــــم شد مُــــــــــــــــــرد
بعـــــــــــــــــــــــــــــــد از تو باغ و ســــــــــــــــــــبزه ها حتی یک غنــــــــــــــــــــــــــــــچه گل نداد
همـــــــــــــــــــــــــــــــــش با خودم میگفتــــــــــــــــــــم نکنه بمیـــــــــــــــــــــرم و نیاد
گرچه دل کندن از تو آســـــــــان نیست که برایم به مرگ هم شاید ...
می روم گــــــــــــــــم شوم در انبوه خاطــــــــــراتی که بعد ِتو باید ...
بعد از این استکان زهرآلود ، چون پروانه به خـــــــــواب خواهم رفت
جای قند و نبات، عزراییل بر سرم گــــــرد مرگ می ساید
آرزوهای کوچکم را حیـــــف می برم با خودم به گـــــــــور اما
آرزو می کنم تو خوش باشی
حسرتت بر غمم می افزاید
مجلس ختم من که می آیی
یک لباس سفید بر تن کن
بارها گفته ام به تو عزیزم
رنگ مشـــــکی به تو نمی آید !
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم.. با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانههای اشک کاشت.
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانهی مردانه میخواهی چه کار؟