باور میکنی؟
باز هم من ماندم و رویا, تو باور میکنی؟
خسته ام, بی حوصله, تنها تو باور میکنی؟
باز هم من ماندم و یک آبروی ریخته
ریخته امروز یا فردا, تو باور میکنی؟
باز چشمانت که می گویند با من همدلند
از دلت می پرسم اینها را تو باور می کنی؟
فکر می کردم غزل بین تمام شعرها
با مرام و ساده است اما تو باور میکنی؟
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانیام!
رو پاکت سیگار نوشته بود
“سیگار برای شما واطرافیانتان زیان آور است”
تو دلم گفتم: تو یه نفر اطراف من پیدا کن
قول میدم به خاطر اونم که شده سیگارو ترک کنم
او رفت و انتظارش باقیست
پشت قدمش عبور اشکم جاریست
ای کاش بداند که پس از او عمری
در خلوت من همیشه جایش خالیست
چشام بستست نمیخوابم
…
چشام بستست ولی فکرم یه عمره که نخوابیده
مرورت می کنم هر بار بهم حس جنون میده
نفس میکشم و اشکام نشون میدن چقدر خستم
نمی دونی چرا زنده ام نمی دونم چرا هستم
نمی دونم چرا هستم
نمیخوام با یه دلشوره که افتاده توی جونم
تو رو از اتفاقی که نیفتاده بترسونم
صبوری میکنم هر بار یه حسی تو دلم میگه
دلت آروم گرفت آخر
ولی پیش یکی دیگه
از امروز هر شبم گریست با یه حس عذاب آور
شب و روزام یکی میشن با این قرصای خواب آور
نگفتی خسته ای از من نگفتی که داری میری
فقط دیدم به جای من داری تصمیم می گیری
سپردی من رو دست کی به دیوارای این خونه
من و این قرص خوابی که واسم لالایی میخونه
هنوز هرجای این خونه واسم خاطره می سازه
نگاهم سمت چی باشه منو یاد تو نندازه
منو یاد تو نندازه